۵/۰۷/۱۳۹۶

بوف شوم(2)(طرحي چند از چهرة اسدالله لاجوردي)

بوف شوم(۲)
(طرحي چند از چهرة اسدالله لاجوردي)

در سالهاي بعد از كودتا، باقي مانده جريان فدائيان اسلام دست از فعاليت سياسي كشيده و عملاً تبديل به محافل و هيأتهاي صرف مذهبي شدند. در دهه چهل، وقتي كه شاه قصد تغيير بافت اقتصادي اجتماعي كشور را، از فئودالي به سمت سرمايه داري وابسته، داشت، خرده جريانهاي سياسي مختلف كه عمدتاً بقاياي گروهها و محافل زمان نهضت ملي شدن نفت بودند به ميدان آمدند. خميني براي اولين بار به ميدان آمده و از موضعي كاملاً ارتجاعي، و هم سنخ با همان خزعبالاتي كه در بالا اشاره كرديم، به ضديت با اصلاحات مورد نظر شاه، از جمله حق راي دادن به زنان، مي‌پردازد. در اين جريانها و در فضاي نسبتاً بازي كه به وجود آمده بود هيأتهاي مذهبي فعال مي‌شوند. و طي حوادث و جريانهايي كه زياد به بحث ما مربوط نمي‌شوند عاقبت در يك ائتلاف ناهمگون، به توصيه خميني، گرد مي‌آيند. در اين جا ست كه نام لاجوردي براي اولين بار در يكي از هيأتها ديده مي‌شود. افراد فعال هيأتها عبارت بودند از : هيأت بازار (مسجد امين‌الدوله) مهدي عراقي، حبيب‌الله عسگراولادي، حبيب‌الله شفيق، و ابوالفضل توكلي، هيأت مسجد شيخ‌علي، صادق اماني، محمدصادق اسلامي، اسدالله لاجوردي، و حسين رحماني، هيأت اصفهانيها (مسجد سلطاني) محمد ميرفندرسكي، علاءالدين ميرمحمد صادقي، عزت‌الله خليلي، و مهدي بهادران و...
اولين پيوندهاي خميني با جريان مؤتلفه در اين سالها به وجود مي‌آيد. حبيب الله شفيق در اين باره گفته‌است: « پس از فوت آيت الله بروجردي بود كه ما دچار بحث و تحقيق براي انتخاب مرجع بوديم. اسامي علماي بزرگي در قم و تهران و حتي نجف مطرح بود. تا اين كه بالاخره با استفاده‌از نظرات و راهنماييهاي مرحوم بهشتي، آيت الله حق‌شناس و آيت الله مطهري ما به‌اين رسيديم كه حاج آقا روح الله (خميني) بر سايرين رجحان دارند.» (امين امام و رهبري اولين سالگرد رحلت مرحوم حاج حبيب الله شفيق 20تير87)
بعد از قضيه كاپيتولاسيون كه توسط شاه مطرح شد برخي از سران آن زمان مؤتلفه تصميم به ترور شاه مي‌گيرند. اما ترور نياز به فتواي يك مرجع ديني داشت. لذا به دنبال گرفتن فتوا از مراجع تقليد هريك به سويي مي‌روند. غافل كه خميني زرنگتر از اين بود كه با دادن چنين فتواهايي خود را به خطر بيندازد. او حتي نسبت به‌اعدام نواب صفوي توسط شاه كوچكترين واكنشي نشان نداده بود، در سالهاي بعد هم نسبت به‌اعدام قاتلان حسنعلي منصور كوچكترين اعتراضي نكرد. اما بعدها مؤتلفه با فرصت‌طلبي سعي كرد وانمود كند كه كار خود را با موافقت و فتواي خميني انجام داده‌است. حميدرضا ترقي، عضو برجستة مؤتلفه، در اين باره گفته‌است: «در زمان ترور منصور حضرت امام در ايران نبودند که مؤتلفه بخواهد حکم آن را را از ايشان بگيرد بنا بر اين دو راه وجود داشت. يا بايد از نظرات نمايندگان امام در مؤتلفه‌استفاده مي‌شد يا از نظر مراجع همراه و همفکر ايشان که در اين مورد مشخصاً به آيت ا.. ميلاني رجوع و حکم ترور منصور از ايشان گرفته شد» نمايندگان امام در مؤتلفه آيت ا.. بهشتي و مطهري بودند». بعد هم اضافه كرده‌است: «مؤتلفه بر اين باور تاکيد دارد که مرجعيت و شخص حضرت امام برخورد نظامي با اين گونه عناصر خائن به‌اسلام را تاييد کرده‌اند» و به درستي مي‌گويد: «وقتي امام در مورد سلمان رشدي حکم اعدام مي‌دهند نشان مي‌دهد که‌ايشان با بر خورد نظامي با خائنين به‌اسلام موافق بوده‌اند»(ايران پرس نيوز 4دي87). عسگراولادي كه‌افعي شده‌تر از هم‌مسلكان خودش است، اولاً خميني را دم برق نمي‌هد و حكم را به آيت‌الله ميلاني (كه محقق بايد براي مصاحبه با ايشان به آن دنيا سفر كند!) منتسب مي‌كند و بعد هم خيلي روشن دست روي اصل تضاد مي‌گذارد و مي‌گويد: «بحت ترورد در اسلام يك چيز است، بحث مجازات يك فاسق فاجر و خائن به ملت كه با حكم حاكم شرع به‌اعدام محكوم شده‌است، چيز ديگري است؛ اعدام انقلابي حسنعلي منصور مستند به حكم يك مرجع تقليد بود و ترديدي در آن نيست كه بايد انجام مي‌شد؛ شاهد بر اين مدعا سخن شهيد بزرگوار صادق اماني در بيدادگاه رژيم منحوس پهلوي در پاسخ رئيس دادگاه‌اين بود؛ “مرجع تقليد ما فرموده بود در شرايط تحمل كاپيتولاسيون، مسلمان نيست هر كس فرياد نزد و ايمان ندارد هر كس از مرگ بترسد و ما فكر كرديم در شرايط كنوني رساترين فرياد كه همه مسلمانان و تمامي جهان آن را بشنوند فرياد از لوله سلاح است“»(گفتگو با حبيب الله عسگراولادي خبرگزاري فارس 25خرداد87).
به هرحال اين كشمكش ادامه دارد. قضية تأييد يا عدم تأييد خميني از ترور منصور، يك مرد رندي دو سويه‌است. خميني با رندي كامل مي‌خواهد هم از منافع سياسي ترور منصور بهره‌مند باشد و هم نتايج بعدي آن را به گردن نگيرد. زيرا اگر موافق «عمل مسلحانه» باشد سؤال اين مي‌شود كه چرا با مبارزه مسلحانه مخالف است؟ مؤتلفه هم در يك تضاد حل نشدني دست و پا مي‌زند. دست به يك عمل نظامي زده‌است و بنا به‌اعتقادات اعلام شده خودش بايد مجوز و فتوايي براي آن دست و پا كند. بنابراين سعي مي‌كند هرطور شده پاي خميني را به ميان بكشد. هر دو طرف افعي شده‌هاي دستگاه مرد رندي و كلاشي هستند. بنابراين هم به باج مي‌دهند و هم يكديگر را به خدمت مي‌گيرند.
آخوند انواري در خاطرات خودش پيرامون اين كه چرا شاه را نزدند داستاني مضحك نقل مي‌كند كه بيشتر به جوك شبيه‌است. او مي‌گويد در دادگاه، محمد بخارايي را ديده و بخارايي به‌او گفته‌است: «گفت: اصلاً ما مي‌خواستيم شاه را بزنيم. يک روز در روزنامه خواندم که شاه جلسه‌اي با کاميونداران دارد. من عازم شدم ببينم مي‌توانم شاه را بزنم يا نه؟ صبح رفتم يک کتاب زير بغل گذاشتم. رفتم آن محل را ديدم، شاه هم آمد. در پنج قدمي شاه قرارگرفتم. دست زدم ديدم اسلحه را فراموش کرده‌ام، چيزي که هيچ وقت فراموش نکرده بودم. چقدر ناراحت و پشيمان شدم» اما اين واقعيت ندارد. قسمتي از واقعيت را عزت شاهي در مصاحبه با سايت عدالتخانه (پايگاه جمعي عدالتخواهي اسلامي) گفته‌است «در آن زمان يكي از صحبتها در مؤتلفه‌اين بود كه بر اساس نقشه‌يي، طرح ترور شاه را بريزند و حتي تا مراحلي هم پيش رفته بودند و شاه را شناسايي كردند اما بعد به‌اين نتيجه رسيدند كه ترور شاه ممكن است كه مملكت را با وضعيت پيش بيني نشده‌اي روبه‌رو كند و زمام امور از دست بروند. به همين خاطر به فكر ترور برخي از نزديكان شاه‌افتادند» اما اين كه «زمام امور از دست برود» مقدار زيادي مبهم و حتي گمراه كننده‌است. حاج مهدي عراقي كه يكي از چهره‌هاي شناخته شده و اصلي اين جريان بود در يك گفتگو شخصي با راقم اين سطور، هنگامي كه تاريخچه گروه مؤتلفه را تعريف مي‌كرد، گفت كه محمد بخارايي به تأكيد تصميم داشت شاه را بزند. حتي آنها شاه را در پيست اسكي گاجره شناسايي كرده بودند و ترور او برايشان امكان داشت. اما در نهايت از ترس اين مسأله كه بعد از شاه مملكت ممكن است به دست كمونيستها بيفتد! از زدن شاه منصرف مي‌شوند. در نتيجه حسنعلي منصور نخست وزير وقت سوژه ترور مي‌شود. اما باز هم خميني، كه در دنياي تعادل قوا بسيار زيرك بود، اهل چنين دادن فتواهايي نبود. نهايت اين كه آخوند محي الدين انواري با اين استدلال كه خودش مجتهد است و مي‌تواند فتوا بدهد، فتواي قتل منصور را مي‌دهد و چندي بعد محمد بخارايي، صادق اماني و مرتضي نيك نژاد و رضا صفار هرندي كار را به سرانجام مي‌رسانند و منصور را در جلو مجلس شورا ترور مي‌كنند.
دربارة جريان مؤتلفه بعدها البته هريك از سران آن رطب و يابسهاي بسيار گفته‌اند. مثلاً آخوند انواري حتي بعد از سرنگوني رژيم شاه و گذشت بيش از 30سال مي‌ترسد دربارة فتواي خود به صراحت حرفي بزند و در خاطرات خود مي‌گويد: «شوراي روحاني مؤتلفه من و احمد مولايي وآقاي مطهري و بهشتي بوديم. ما از طرف امام در مؤتلفه بوديم.آقاي مطهري انسان و سرنوشت را براي بچه‌هاي مؤتلفه نوشت. من آن موقع امام جماعت مسجد بازار بودم.آقاي اسلامي كه در حزب شهيد شد و از بچه‌هاي مؤتلفه بود بعد از نماز مي‌آمد كنار محراب و با ما صحبت مي‌كرد؛ او رابط بود. صادق اماني كه چهار هزار حديث حفظ بود نقش خط دهي داشت كه بعد با صفار هرندي و بخارايي و نيك نژاد اعدام شد. آن چيزي كه براي منصور پيش آمد مسبوق به صحبت من و اماني بود كه من گفته بودم واقعاً كساني هستند كه‌اسدالله عَلَم را بزنند؟! آن موقع علم بود. و او هم همين را در بازجويي گفت كه‌اسباب دستگيري من شد».(خاطرات آيت الله‌انواري تحت عنوان فيضيه در زندان به كوشش رسول جعفريان) انواري در جاي ديگر خاطرات خود با صراحت بيشتري در مورد ترور منصور مي‌گويد: «در مسأله منصور آقاي صادق اماني آمد منزل ما و گفت: با اعلاميه کار درست نمي‌شود. اين هنوز زمان اسدالله علم بود. صادق مي‌گفت:‌ علم را بکشيم. چند سؤال کردم و گفتم:‌ چه مي‌خواهي؟
گفت: از آقا بپرسيد که ما مجازيم بزنيم؟
گفتم: کسي هست که بزند؟
گفت:‌ آري، هستند جوانهايي که‌اين کار را بکنند.
من گفتم: اين تبعاتي دارد، دستگيري دارد، اعدامي دارد.
باز گفتم‌: کساني هستند؟
گفت: آري.
گفتم: «باعث اميدواري است» که بعد همين جمله زمينة‌ محاکمه ما شد»
حبيب الله عسگر اولادي نفر اصلي مؤتلفه در سالهاي بعد در گفتگو با خبرگزاري فارس به نقش خميني در متحد كردن هيأتهاي مؤتلفه‌اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «فلسفه تشكيل هيأتهاي مؤتلفه‌اسلامي بنيان يك حكومت ديني با الهام از رهنمود‌هاي امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي بود، امام خود در متحد كردن چند هيأت مذهبي در تهران و مرتبط كردن آنها در متن مردم پايه ريزي كردند». بعد هم بدون اين كه‌اصلاَ فهم و دركي از مبارزه مسلحانه و «هم استراتژي، هم تاكتيك» داشته باشد اضافه مي‌كند: «هيأتهاي مؤتلفه‌اسلامي مشي مسلحانه را به عنوان هم استراتژي، هم تاكتيك قبول نداشت و تلاش مي‌كرد يك جريان سياسي، مذهبي باشد و با بهره‌گيري از متن مردم مي‌خواست شعار «ما همه سرباز توايم خميني؛ گوش به فرمان توايم خميني» را عملياتي كند» او همچنين در ضديت با مبارزه مسلحانه‌انقلابي كه مطلقاً ربطي به ترورهاي از نوع فدائيان اسلام و مؤتلفه نداشت مي‌گويد: « بحث ترور از ديدگاه‌اسلام يك چيز است بحث مجازات يك فاسق فاجر و خائن به ملت كه با حكم حاكم شرع به‌اعدام محكوم شده‌است، چيز ديگري است؛ اعدام انقلابي حسنعلي منصور مستند به حكم يك مرجع تقليد بود و ترديدي در آن نيست كه بايد انجام مي‌شد»
عسگر اولادي صدور فتواي قتل منصور را منتسب به آيت الله ميلاني مي‌داند و مي‌گويد: «شهيد حاج صادق اماني در بيانات خود به كرات قبل از دستگيري و در زندان قبل از شهادت اظهار مي‌داشتند كه فتواي قتل منصور را آيت‌الله ميلاني و تعدادي ديگر از مجتهدان صادر فرمودند كه شاخه‌اجرايي هيأت‌هاي مؤتلفه آن را عملي ساختند» بعد از ترور منصور كساني همچون عسگر اولادي، حاج مهدي عراقي(كه بعدها توسط گروه فرقان ترور شد) حاج هاشم اماني، حاج ابوالفضل حيدري(از بريده هاي زندان شاه كه با سپاسگويي براي نجات جان شاه در سال 1355 آزاد شد و بعدها در حاكميت خميني با نام مستعار حسني در كنار لاجوردي قرار گرفت و شكنجه‌گر زندانها شد) حاج احمد شهاب، آيت الله‌انواري(مانند عسگراولادي از سپاسگويان براي شاه كه عفو ملوكانه در سال1355 آزاد شد)، نقي كلافچي(در زندان شاه بريد و به جاسوسي براي زندانيان مشغول بود) دستگير و به زندان محكوم شدند. از ميان اين عده تنها يك نفر به نام عباس مدرسي فردر زندان به مجاهدين پيوست.(عسگر اولادي در گفتگو با خبرگزاري فارس 25تير87).
در متن چنين تحولاتي است كه لاجوردي با خميني به صورت جدي آشنا مي‌شود. پسرش گفته‌است: «حدود سال 1340 بود كه با حضرت امام آشنا شدند. آشنايي فوق نيز چنين شكل گرفت كه‌ايشان اصول فقه را در مسجد آيت‌الله شاهچراغي نزد اين بزرگوار فرا مي‌گرفتند. در همان كلاس ايشان توسط مرحوم شاهچراغي با گروههاي مختلف سياسي آشنا شدند كه همين گروهها و مساجد مختلف هيأتهاي مؤتلفه‌اسلامي را تشكيل دادند».
بعد از وقايع 15خرداد42 و سركوب مردم و تبعيد خميني، جريان مؤتلفه شقه مي‌شود. چند نفرشان به زندان مي‌افتند. و بيشترشان به زندگي روزمره و عادي و عمدتاً به كسب و كار و تجارت خودشان مشغول مي‌شوند.
حبيب الله شفيق در قسمت ديگري از صحبتهايش بعد از اشاره به حبس تعدادي از اعضاي بالاي مؤتلفه مي‌گويد: «ما كه حدود 25 نفر بوديم محكوميتهاي كمتري گرفتيم از ديگران شهيد حاج اسدالله لاجوردي، سيد محمود ميرفندرسكي، صادق اسلامي، عزت الله خليلي، حاج اسدالله بادامچيان و حاج حسين رحماني را به خاطر دارم كه غالبا بين6 ماه تا 2 سال محكوم شدند». در سالهاي بعد البته بسياري از همين حضرات كه تا فرق سر در زندگي و مال اندوزي غرق شده بودند سعي كردند در توجيه سازش خود با رژيم شاه براي خود سابقه مبارزاتي بتراشند. براي همين مثلاً كارهاي فرهنگي، مثل تأسيس مدرسه رفاه، را وجه همت خود قرار دادند. شفيق در قسمت ديگري از صحبتهاي خود گفته‌است: «ما در جلساتي كه داشتيم هميشه ذهنيتمان اين بود كه در ضمن اين كارهاي فرهنگي و مذهبي يواش يواش و طوري كه حكومت زياد حساس نشود وارد كارهاي سياسي هم بشويم. لذا در ابتدا آمديم و يك شركتي تشكيل داديم به نام شركت فيلم در خدمت دين، كه در آن فيلمهاي خارجي را كه جنبه مفيد و آموزنده داشت يا جنبه سياسي و پيام خوبي داشت يا گاهاً فيلمهاي فكاهي سالم را انتخاب مي‌كرديم و توي جلسات پخش مي‌شد و يكي از آقايان همزمان ترجمه مي‌كرد و توضيح مي‌داد كه‌اين مسأله ترجمه همزمان در آن موقع در نوع خودش بي نظير بود. خانواده‌ها، جوانها و دانشجوها مي‌آمدند كه يك مسأله پيام و تاثير مثبت اين فيلمها بود. يك مسأله ديگر هم اين كه آن دوره جو سينماها بسيار ناسالم بود و اين يك جايگزين مناسبي بود.» يادآوري مي‌كنيم كه «فيلمهاي فكاهي سالم» به جماعت نشان دادن و تأسيس «شركت فيلم در خدمت دين» را كار سياسي جا زدن در روزها و ماههايي صورت مي‌گرفت كه بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق در خفا مشغول تدوين ايدئولوژي و تشكيل سازمان نبرد با شاه بودند. به هرحال لاجوردي هم در كنار همين قبيل «كارهاي سياسي» به تجارت خودش در بازار جعفري تهران اشتغال داشت و از دور براي خميني درود مي‌فرستاد. تا اين كه : «شنيديم حضرت امام از نجف عازم كويت شده‌اند. هنوز اسمي از كميته‌استقبال نبود. شهيد مطهري به نجف رفته بودند.بعد از بازگشت از ديدار امام به‌اتفاق آقاي عسگراولادي و سايرين به خدمتشان رسيديم. گفتند امام فرموده‌اند: «ريشه حكومت پهلوي از خاك بيرون آمده كمك كنيد و دست به دست هم بدهيد اين ريشه را بكنيد» از همان جلسه ما تصميم گرفتيم كه برادرها را دور هم جمع كنيم و كارهاي مقدماتي را انجام بدهيم و اين جلسه بود كه منجر به تشكيل كميته‌استقبال از حضرت امام (ره) شد.
آن هسته مركزي كه كميته‌استقبال را تشكيل داد، از روحانيون در رأس شهيدان مطهري، بهشتي، باهنر، مفتح و آقايان هاشمي رفسنجاني و طالقاني و سايرين بودند و از برادران غير روحاني شهيد عراقي و آقايان عسگراولادي، حاج حيدري، حاج هاشم اماني، انواري، بادامچيان و بنده بوديم.» (حبيب الله شفيق همان منبع)
به‌اين ترتيب اين باند مخوف ضد تاريخي، كه بعدها بيشترين و بالاترين مقامات حكومتي را غصب كردند، با كمك آخوندهايي از تيره و تبار خود، همچون بهشتي و رفسنجاني، خميني را به عنوان «امام» به مدرسه رفاه و علوي آورده و نطفه حاكميت بعدي در همين نقطه بسته مي‌خورد. شفيق گفته‌است: «مدرسه رفاه، هم محل حكومت بود و محل انبار مهمات، هم زندان و واقعاً درست نگه‌داشتن و جمع كردن آن كار دشواري بود كه به ياري خدا به پايان برديم.
حتي مدرسه عالي شهيد مطهري نيز حجره‌هايش به زندان تبديل شد. خيلي از سران رژيم ستم شاهي دستگير شده بودند . شهيد لاجوردي از همان ابتدا زندانبان شده بودند».

ب: مروري بر روند جريان مؤتلفه و لاجوردي بعد از حاكميت خميني
همانطور كه‌اشاره شد جريانهاي مختلف مذهبي و خرده گروههاي سنتي به هيچ وجه‌از يك انسجام ايدئولوژيك و تشكيلاتي برخوردار نبودند. آنها داراي تمايلات، گرايشها و برداشتهاي مختلفي از مذهب بودند و منافع مختلفي را در طبقات اجتماعي دنبال مي‌كردند. و اين خميني بود كه توانست در يك نابهنگامي تاريخي آنها را گردآورد و در راستاي حاكميت خود به كار بگيرد. در واقع خرده جريانهاي ارتجاعي(مانند مؤتلفه) و افرادي همچون لاجوردي كرمهاي متعفني بودند كه در يكديگر مي‌لوليدند بدون اين كه راهي به ديهي ببرند. آنها كه‌از يك سو رانده شدگان تاريخ، و از سوي ديگر فاقد هرگونه مشروعيتي بودند يكديگر را نمي‌توانستند بپذيرند. هنر ضدانقلابي خميني اين بود كه توانست جبهة واحد ضدانقلاب را حول خودش متحد كند. نفر اصلي خميني در اين بند و بست، چه با مرتجعان و چه با ساير آخوندها و چه در مذاكره با سران ارتش شاه و يا آمريكائياني نظير ژنرال هويزر و يا نيروهايي همچون نهضت آزادي، آخوند بهشتي بود.
با حاكميت به شدت لرزان و ناهمگون جديد، نو دولتان به قدرت رسيده به خوبي مي‌دانستند كه‌اقبال توده‌يي از خميني سطحي و زودگذر است و مشروعيت و مقبوليتشان به دلايل مختلف، امري گذرا و بي ثبات است. نتيجة اين واقعيت، اين بود كه در صورت كمترين اهمالي، آنها توسط نيروي آزاد شده مردم در انقلاب ضدسلطنتي و نيروهاي ملي و مترقي و انقلابي، و به طور مشخص توسط مجاهدين، از صحنه حذف خواهند شد. اين را بهتر و زودتر از هركس خود خميني فهميد. لذا هسته مركزي سياست خود را سركوب آزاديها و نيروهاي آزاديخواه قرار داد. از آن پس همه چيز حاكميت جديد، حول اين سركوب گردآوري و سازماندهي شد. حتي اگر به صورتي عريان نمي‌توانستند و بالاجبار در خيلي موارد ناچار از كوتاه آمدن بودند باز هم عنصر تعيين كننده، كه هيچ وقت خميني از آن غافل نبود و نماند، سركوب بود. اما خميني و نودولتان زير قباي او براي تضمين سركوب به عنوان پايدارترين عنصر حاكميتشان نياز به سازمان و تشكيلاتي داشتند كه فاقدش بودند. خميني به خوبي مي‌دانست تا رو به راه كردن و به راه‌انداختن سازمان مورد نظرش نياز به كارهاي مقدماتي بسياري دارد. لذا سياست سركوب خودش را با دو مؤلفه جاري كرد.
الف: به راه‌انداختن ارگانهاي سركوب چون سپاه پاسداران و نهادهاي امنيتي براي حل دراز مدت حاكميت
ب: سركوب روزانه و بالفعل نيروهاي مترقي و معترض با نيروهاي چماقدار.
اين بود كه در سالهاي ابتدايي پس از پيروزي انقلاب، ما در صحنه‌اجتماعي، شاهد حمله و هجوم بي‌وقفه چماقداراني هستيم كه‌از مراكز «غيبي» سازماندهي مي‌شدند و به مراكز سازمانها، ميتينگها، تجمعات اعتراضي و محافل مختلف نيروهاي «غيرخودي» حاكميت حمله مي‌كردند.
ارگان سياسي خط «چماقداري»، حزب جمهوري اسلامي به رهبري بهشتي بود.
بهشتي با كاراكتر ويژه خود توانست مجموعه‌يي از نيروهاي مذهبي را حول خودش جمع كند. اين حزب يك نهاد يا سازمان جوشيده‌از دل مبارزات مردمي يا يك طبقه خاص نبود. ملغمه‌اي بود از افراد و گرايشات مختلف كه بهشتي سعي مي‌كرد حول محور ضديت با مجاهدين آنها را تشكل دهد. به همين دليل از همان بدو تأسيس شاهد جناح بنديهاي مختلفي در درونش بوديم.
مسيح مهاجري(سردبير روزنامه جمهوري اسلامي) در گفتگويي با سايت الف(متعلق به‌احمد توكلي) دربارة جناح بنديهاي درون حزب مي‌گويد: «حزب جمهوري اسلامي از ابتدا هم يک طيف بود. يعني يک حزب به معناي تعريف واقعي حزب نبود. ببينيد يک جمع از حزب از اعضاي مؤتلفه‌اسلامي بودند. مؤتلفه‌اسلامي خودش از قبل يک تشکل بود که به نام هيأتهاي مؤتلفة اسلامي- حزب مؤتلفة اسلامي کنوني- فعاليت مي‌کرد. افرادي مانند آقاي دکتر آيت هم بودند که‌اينها خودشان با يک تشکيلاتي از قبل کار کرده بودند که جمع ديگري در درون حزب بودند. جمع ديگري هم با آقاي مهندس ميرحسين موسوي بودند که‌از قبل با ايشان کارهاي سياسي کرده بودند. گروه ديگري مثل شهيد حسن اجاره‌دار، آقاي مهندس هاشم رهبري و امثال اينها هم هر کدامشان تفکراتي داشتند. اين‌طور نبود که مجموعه‌هايي که داخل حزب بودند، همه با مؤسسين حزب يکسان فکر کنند... ». جالب اين كه در ابتدا تصور مي‌شد اين باند بهشتي در حزب جمهوري اسلامي است كه مؤتلفه را بلعيده‌است. اما گذشت سالها و انحلال حزب جمهوري واقعيت ديگري را روشن كرد. هم اكنون اگر به سايت «حزب مؤتلفة اسلامي» مراجعه كنيد، در بخش «شهيدان» ملاحظه خواهيم كرد اين مؤتلفه‌است كه نه تنها بهشتي كه مطهري، مفتح، باهنر، رجايي، سيدعلي اندرزگو، عباسپور تهراني، محمد كچويي، آخوند فضل الله محلاتي را هم مصادره كرده و از جملة شهيدان خود معرفي كرده‌است.
اما به رغم اختلاف فكري اعضا حزب، يك چيز در خفا جريان داشت. سازماندهي چماقداران و بسيج آنان براي مقابله با مجاهدين. مسئوليت اصلي سازمان دادن چماقداران با اسدالله بادامچيان از مؤتلفه بود.
بدين ترتيب پس از ربوده شدن رهبري انقلاب ضدسلطنتي توسط خميني باندهاي مختلفي كه بعدها خود به بزرگترين زالوهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي تاريخ ميهن بودند به حاكميت رسيدند.
باند مؤتلفه در اين ميان به طور خاص نقشي بسيار تعيين كننده داشت. اعضاي قديمي و پدرخوانده هايي نظير شفيق و عسگر اولادي از همان اول به دنياي بادآورده تجارت و غارت روي آوردند. و در اندك مدتي چنان غارتي از مال و اموال مردم كردند كه چپاولگران سطلنتي پيششان دزداني حقير بودند. فقط كافي است يادآوري كنيم كه سازمان اقتصاد اسلامي متعلق به‌عسگراولادي و لاجوردي و بادامچيان و حاج‌اماني و… در چپاول و سود‌خواهي در همان سال اول و دوم روي‌كار‌آمدن خميني به‌جايي رسيد كه سرپرست وقت سازمان برنامه و بودجة رژيم گفت: «سال گذشته(1358) 11ميليارد دلار اعتبار به‌بخش خصوصي داده شده و بخش تجارت چيزي در حدود 1200ميليارد ريال (بيش از 13ميليارد دلار) در سال59 سود برده‌است… مثلاً يك سازمان به‌‌نام سازمان اقتصاد اسلامي الياف مصنوعي را كيلويي650‌ريال وارد و در بازار كيلويي 1800ريال عرضه مي‌كند». (مجاهد116 فروردين1360_توجه شود به‌ارقام و اين كه در سال60 اين ميزان دزدي در سال مطرح است) هريك از افراد اين باند دزد و فاسد منصبهاي حساس را ربودند و با تكيه زدن بر نقاط حساس و كليدي نبض اقتصاد كشور را در دست گرفتند. يك قلم برخي مناصب حبيب الله شفيق را كه سايت مؤتلفه در اولين سالمرگ او نوشته‌است روشنگر بسياري از واقعيتهاست:
« تأسيس کميته‌امداد بهمراه آقايان کروبي و عسگر اولادي با حکم حضرت امام.
_عضويت در شوراي مرکزي کميته‌امداد امام خميني.
_مسئوليت بنياد مهاجرين و بنياد امور جنگ زدگان.
_مدير عامل شرکت گسترش وزارت بازرگاني.
_معاون داخلي وزارت بازرگاني.
_ناظر مالي بنياد مستضعفان از طرف شوراي انقلاب.
_نماينده‌امام و رهبري در کميته‌امداد امام خميني (ره).
 عضو هيأت امناي بنياد مستضعفان.
_عضو هيأت امناي ستاد اجرايي فرمان امام.
_رياست دفتر رئيس قوه قضائيه در زمان آيت الله يزدي.
_مدير عامل صندوق قرض الحسنه‌امداد.
_مدير عامل بنياد فرهنگي رفاه.
_عضو هيأت امنا و هيأت مديره شهرک محمديه قم.
_عضو هيأت امنا بنياد رسالت.
_عضو هيأت امنا و نايب رئيس هيأت مديره ستاد ديه کشور».
در كنار و همراه با اين دزديهاي نجومي سران باند هيچيك در ضرورت سركوب مردم و به ويژه روشنفكران هيچگاه ترديدي به خود راه نمي‌دادند. شعار همه آنها همان شعار روزنامه جمهوري اسلامي بود كه در 23خرداد66 نوشت: «حكومت را به‌التماس نمي‌شود اداره كرد. حكومت شمشير و شلاق و نيزه مي‌خواهد. همة مردم را با سخنراني و نصيحت نمي‌شود هدايت كرد». عسگر اولادي كه پدرخوانده‌اين باند به حساب مي‌آيد، در سال78 در پايان نشست هفتگي اين باند دربارة سرنوشت دستگيرشدگان در جريان قيام تهران، طوري حرف زد كه مطلقاً با روحيه و عملكرد لاجوردي تفاوتي ندارد. او گفت: «بي شك كساني كه در آشوبهاي تهران پا به‌ميدان براندازي گذاشتند، عنوان مفسد و محارب را سزاوارند، زيرا سرويسهاي جاسوسي دشمن، فرمان چنين اعمالي را صادر مي‌كردند…». روزنامة جمهوري اسلامي25مرداد78، به نقل از عسگراولادي افزود«تنبيه آشوبگر و مفسد و محارب كه خشونت نيست.‌ كساني كه خشونت اشرار و آشوب‌طلبان را درآن‌روزها محكوم نكردند، اكنون نبايد به خود اجازه دهند، در اين محفل و در آن محفل و در برخي از روزنامه‌ها، مجازات آشوبگر مفسد و محارب شرير را خشونت ترجمه كنند…». بعد هم مثل يك دادستان قاطع ضدانقلابي به تهديد دستگيرشدگان پرداخت و گفت: «بر اساس گزارش مفصل كميتة مامور به‌رسيدگي ضمن تقدير و تشكر از تمامي دست‌اندركاران به يقين دستگاههاي مسئول هيچ تعللي در مجازات مجرمان نخواهند داشت، به‌طور قطع انقلاب و نظام با كسي شوخي در سطح امنيت مردم نمي‌تواند داشته باشد. اين اصل مسلم است كه قانون و حدود الهي در مورد همة خاطيان بايد بدون مسامحه‌اجرا شود»‌.
در همين راستا توطئه پشت توطئه و حمله و تهاجم به‌افراد و گروههاي سياسي و حتي زنان و كارگران معترض ادامه داشت. و همراه با اين چماقدارايها بود كه دستگيريها روز به روز افزايش يافت. طوري كه تعداد دستگير شدگان و زندانيان هوادار مجاهد در دو سه سال اول حاكميت آخوندي بيش از تعداد مجاهدين اسير در كل زمان شاه شد. اما به رغم افشاگريهاي مستند و به رغم تمام شكايتها و درخواست رسيدگيها اين خميني بود كه به عنوان روح خبيث سركوب، هرگاه كه لازم مي‌شد حتي از پشت پرده بيرون مي‌آمد و به حمايت علني از چماقداران مي‌پرداخت. و مدعي مي‌شد كه شكنجه تهمتي است ناچسب به نيروهاي به‌اصطلاح حزب اللهي و اين مجاهدين هستند كه خودشان، خودشان را شكنجه مي‌كنند تا آبروي «نظام» را ببرند. اما هرروز از يك گوشه‌اين «نظام» نوپا»، و البته‌ارتجاعي و منحط، سندي رو مي‌شد كه نقش حزب جمهوري و اسدالله بادامچيان و شخص بهشتي و بعد هم خود خميني را برملا مي‌كرد. اوراق مطبوعات و نشرياتي كه در آن سالها امكان انتشار داشتند پر بود از همين افشاگريها كه با سند و مدرك و حتي نوار، محركان و سازماندهان را افشا مي‌كرد. افشاگريهاي نشريه مجاهد در مورد حزب جمهوري اسلامي، يا افشاي نوار صحبتهاي آيت، از اعضا بالاي حزب جمهوري، از جمله‌اين قبيل افشاگريها بود.

در اين ميان نقش باند مؤتلفه به طور خاص تعيين كننده بود. سايت شبستان(خبرگزاري تخصصي دين و حوزه!) در مطلبي به نام « فداييان اسلام، طلايه داران مکتب خميني» به درستي اشاره كرده‌است: «فداييان اسلام بعدتر به راه‌امام(ره) آن چنان وفادار ماندند که‌امام نيز آنان را فرزندان خلف خود ناميدند» اگر علت اين «خلف» بودن را بخواهيم بدانيم بايد به عملكرد آنان بعد از به حاكميت رسيدن خميني توجه كنيم. به خصوص از اين قبيل كه مهندس عزت الله سحابي، از سران نهضت آزادي، گفته‌است: «خاطرم هست قبل از اين ماجراها در سال 58 آقاي توانايان‌فر كه يكي از نزديكان به مؤتلفه بود از يكي از آنها شنيده بود كه ما به‌اين نتيجه رسيده‌‌ايم كه بايد همة روشنفكران را بكشيم زيرا به هيچ نحو نمي‌توان با آنها كنار آمد» (از گفتگوي مهندس عزت الله سحابي با روزنامه‌اعتماد ملي كه چاپ نشده‌اما توسط سايت ايران ليبرال منتشر گرديده‌است) الزام پياده كردن چنين خطي اجباراً گسترش نظام شكنجه، تربيت بازجو و شكنجه‌گر و گسترش زندانها بود. مسئوليتي كه‌از همان ابتدا از طرف خميني به عهده‌امثال لاجوردي گذاشته شده بود.

هیچ نظری موجود نیست: