۹/۱۹/۱۳۹۴

گفتگوي شبانه ( در شب ـ اندوه از دادن منصور قدرخواه)

گفتگوي شبانه
در شب ـ اندوه از دادن منصور قدرخواه

گلوله‌ای که انجمادش روحم را می‌درد
در عمق سینه‌ام است، مثل جهنم که استخوانها را می‌سوزاند
می‌خواهم برگردم و به مبارزین بپیوندم
مشتم را گره کنم و به دهان سرنوشت بکوبم
می‌خواهم در خونم غرق شوم تا آرامش،
درد بشر را تحمل کنم
تا زندگی برخیزد
که این مرگ پیروزی‌است

بدرشاکر السیاب ـ شاعر عراقی

۹/۱۸/۱۳۹۴

ما سرفراز از «بي مقدار»ي خود»!...

توضيح اضافي:
گفتند كه تشنه به خوني بي آبرو شعرم را «بي مقدار» و خودم را «مداح دربار رجوي»  خوانده است. پيش از اين نيز وقتي شعري دربارة اعتصاب كنندگان زندانها در ايران نوشته بودم شعرم را در وصف زندانيان خطرناك با جرائمي غير قابل اغماض خوانده بود. اين حرفها صف بندي ها را بهتر و بيشتر مشخص مي كند. من البته همة اين اتهامات را، ايضا بقيه را كه در ساير سايتهاي وزارتي هست و پرونده شان را هم دارم، جزو افتخارات خود مي دانم. من البته خوشحالم كه «شاعري بي مقدار»هستم و نه «آدم فروشي با مقدار» من به اين «بي مقدار»ي خود مفتخرم. كما اين كه به شعر گفتن دربارة برادر مسعود يا مريم رجوي افتخار مي كنم. و البته شاعر همان زندانيان با جرمهاي آن چناني هستم. چه افتخاري بالاتر از اين؟ آنها كه در دار دنيا چيزي و كسي را ندارند. اي كاش من اقلا بتوانم شاعر آنها باشم! البته نوچه هاي سربازجو محمد توانا و هم جبهه گان با قاضي صلواتي چنين گناهي را بر من نمي بخشايند و چه بهتر!

۹/۱۳/۱۳۹۴

قلبي كه در اعماق خاكستر مي‌تپيد(دربارة جعفر پوينده )

قلبي كه در اعماق خاكستر ميتپيد
(دربارة جعفر پوينده )

از كتاب منتشر شدة «گاهي، نگاهي» به مناسبت سالگرد شهادتش

برسنگ مزارش نوشته شده: «نويسنده بايد بار دو مسئوليت بزرگ را كه مايه عظمت كار اوست بردوش گيرد. خدمتگزاري حقيقت و خدمتگزاري آزادي و نويسنده بايد شرف هنر را پاس بدارد»
«مسئوليت دربرابر حقيقت و آزادي و پاس داشتن شرف هنر». با خودم تكرار ميكنم. چند بار «ميم» هومي را كه ميگويم ميكشم. هوم م م م م م م. تكرار ميكنم. آيا حرفي تكراري نيست؟ زمانهاش نگذشته است؟
زمين و زمان ميخواهد به تو اينطور بقبولاند كه گذشته. زمان اين حرفها نيست. در سرزمين آخوندزده هم كه جايي باقي نميماند. چه جوري بگويي؟ و براي كه؟