۱۱/۲۹/۱۳۹۱

دو گواهي و يك سؤال



دو گواهی و یک سؤال


بعد از جنایت اخیر باند مالکی در عراق، در حمله موشکی به کمپ لیبرتی، شاهد واکنشهای بسیاری از طرف جریانها و افراد گوناگون بودیم. جنایت به قدری بی پرده بود که هرکس به فراخور چیزی گفت.  بسیاری از سر درد و برخی برای خالی نبودن عریضه. حتی سفیر رژیم هم، که خواجه حافظ شیرازی هم می داند از مجریان و طراحان اصلی قضیه هست، ناچار به موضعگیری شد. اول آن را محکوم کرد و بعد هم البته همین محکومیت نیم بند را تکذیب کرد. 

اما غرض من در این جا پرداختن به این موضعگیریها نیست. بلکه در میان اظهارات و موضعگیری ها به دو  گواهی برخوردم که به راستی «تکان دهنده» و از نظر من «تاریخی» هستند. تکان دهنده که می گویم منظورم این است که تا به حال از زبان غیر مجاهدین چنین گواهی هایی را ندیده بودیم. و «تاریخی» که نوشتم منظورم این است که این قبیل شهادتها  مصرف «روز» ندارند و برای همیشه باقی خواهند ماند.

ذیلا آنها را نقل می کنم. بدون هیچگونه تفسیر و تشریحی.  و بعد سؤالم را خواهم نوشت.

شهادت اول قسمتی از نوشته «بهروز جاوید تهرانی» زندانی مبارزی است که همه او را می شناسند. همه می دانند که او هیچگاه مجاهد نبوده است. خبرهای مقاومت و پایداری او را در زندان هم شنیده ایم. او در فیس بوک خود مطلبی نوشته است با عنوان « حمله تروریستی به کمپ لیبرتی و وظیفه اخلاقی و سیاسی ما». در پایان نوشته خاطره ای نقل کرده است که خواندنی است: «تابستان سال ۱۳۹۰ به دلیل فیلمبرداری از محسن دگمه‌چی بیمار در حال احتضار، من را به همراه صالح کهندل، فرزاد مددزاده و پیروز منصوری از بند ۱۲ زندان رجایی شهر کرج به سلولهای بند ۲۴۰ اوین منتقل نمودند. ما تمام ۳ماه تابستان را در سلول انفرادی گذراندیم و در ماه دوم یکبار سربازجوی وزارت اطلاعات «علوی» که من را برای بازجویی به اتاق مخصوص برده بود بعد از قریب نیم ساعت سخن گفتن از فرصتهای از دست رفته زندگی من و دلسوزیهای پدرانه! برای جوانی تباه شده من انگار فکر تازه‌ای به ذهنش رسیده گفت:

علوی: بهروز می‌خوای بری خارج از کشور؟

من: (چون نزدیک آزادیم بود خیلی مشکوک گفتم) من پاسپورت ندارم جناب علوی. بدون پاسپورت تا شمال هم نمی‌رم.
علوی: (با عجله) پاسپورتم بهت می‌دیم.

من: (چون فکر کردم می‌خواد از شر من تو ایران خلاص بشه گفتم) من پول ندارم که بخوام برم خارج.
علوی: پولم بهت می‌دیم.

من: (کنجکاوانه پرسیدم) چکار باید بکنم؟
علوی: هیچی. همین کاری که این ۱۵ سال تو ایران کردی. مبارزت رو بکن. (بعد از چند ثانیه سکوت هر دونفر، ادامه داد) کنارش دوتا فحشم به سازمان بده». به اندازه کافی روشن هست؟

شهادت دوم توسط طاهر بومدرا در مراسم بزرگداشت یاد شهیدان کمپ لیبرتی بود. آقای بومدرا نیازی به معرفی ندارد. همه می دانند آقای بومدرا کیست و شغلش چه بود و از طرف سازمان ملل چه مأموریتی، در رابطه با ساکنان اشرف، در عراق داشت. او از نزدیک شاهد بسیاری توطئه های پشت پرده برای از هم پاشاندن تشکیلات مجاهدین بوده است. او در سخنان خودش، که به نظر من یکی از ماندنی ترین سندهای تاریخ معاصر ما است، نمونه ای را نقل می کند که مورد نظر ما است. آقای بومدرا خود را «شاهدی» «مسئول اظهارات» خود معرفی می کند که صرفا به این دلیل شهادت می دهد که «سکوت غیر قابل قبول است» آقای بومدرا تصریح کرده برای اثبات صحت حرفهای خود حاضر است در هردادگاهی حاضر شود. او از جمله گفته است: «بگذارید اظهارات کوبلر به اشرفیها را یادآوری کنم، هنگامی که او گفت من از جانب شما امضاء کردم تا جان شما را نجات دهم. ما به او هشدار دادیم که این کار او نجات جانها نیست. البته، دور میز رهبری یونامی ما داشتیم در مورد جدا کردن سر از بدنه صحبت میکردیم. نقل مکان، که در واقع نقل مکان نیست بلکه یک جابجایی اجباری است. هدف واقعی انحلال اشرفیها است. اما نمیتوانید آنها را منحل کنید، بنابراین بایستی رهبری را از جمعیت کمپ لیبرتی جدا کنید. این طرز بیان و سخن ما بود، که بقیه جمعیت هر کدام راه خود را خواهند گرفت و در طبعیت محو خواهند شد. اما رهبری دستگیر خواهد شد». این یکی هم به اندازه کافی روشن است.

حالا بعد از این دو نمونه، من به سوال اصلی ام می رسم.

در اوین، سربازجوی اطلاعاتی، زندانی مقاوم و شناخته شده ای را تشویق می کند به خارج رود و حتی «مبارزه اش را بکند» و در «کنارش دوتا فحش هم به سازمان» بدهد.

در عراق هم مارتین کوبلر به نیابت از خامنه ای و مالکی کار «حقوق بشری» خودش را در «جدا کردن سر از بدنه» مجاهدین می داند.

«مأموریت» سربازجوی اطلاعاتی رژیم و کوبلر و اذنابشان مشخص است، شما لطف بفرمایید و بگویید «وظیفه»تان در خارج کشور در رابطه با «تشکیلات مجاهدین» و «سر و بدنه آن» چیست؟ 

 

۱۱/۲۴/۱۳۹۱

«هواهاي عفن» و روضه خواني هاي اخلاقي


«هواهاي عفن» و روضه خواني هاي اخلاقي

 
اذا الصحف نشرت...زماني كه قرار شود پرونده ها گشوده شوند. اين كه آن زمان چه زماني است يك مساله است. مهمتر اين است كه ببينيم وقتي قرار شود پرونده اي باز شود چه چيزي رو خواهد شد؟
 در اين سالهاي پر فراز و نشيب هميشه فكر كرده ام برخي پرونده ها به قدري سياه و زشت هستند كه انسان بي اختيار دوست دارد از آنها بگذرد و ناديده بگيردشان. برخي پرونده ها، مثل صاحبانشان از نوع همين قربانعلي حسين نژاد، درست مثل يك سپتيك هستند. پر از مواد دفع شدة متعفن با بخارها و بوهاي تهوع آور. اما هميشه وقتي از خود پرسيده ام متعفن ترين پرونده ها متعلق به چه كساني است به اين نتيجه رسيده ام كه خائنان حتي با تير خلاص زنهاي شقي و بيرحم قابل مقايسه نيستند. روشن تر بگويم خائنان، در اسفل السافلين خيانتهايشان، تجسم كامل يك سپتيك هستند. و از آنجا كه انسان را حيواني ناطق تعريف كرده اند آدمي مي تواند اين «برخي» ها را  «سپتيك هاي ناطق» بنامد. معناي ديگر اين حرف اين است كه نبايد انتظار داشت وقتي در سپتيك را باز كردي بوي عطر «كريستين ديور» فضا را پر كند. و اگر به الزامات يك مبارزه همه جانبه متعهد باشيم بايد بپذيريم راه را بايد با عبور از انبوه «هواهاي عفن» آغاز كنيم.

اين «هواهاي عفن» گازها و ابخرة توليد شده همان سپتيك هاي متحرك و ناطق هستند. و در مسير مبارزه ما با آخوندهاي هرزه و وقيح در اشكال مختلف، خود را عرضه مي كنند. گاه در پشت در اشرف بلندگو به دست عربده مي كشند و گاه به يك كشور غربي نقل مكان مي كنند و نطقشان را به مناسبت تنظيم مي كنند. گاهي هم به خدمت رئيس جمهور مخبط خميني(بني صدر) در پاريس مي رسند و افاضه مي فرمايند كه  «به نسل»شان خيانت شده و «رجوي در اين سالها تنها كاري كه نكرده است مبارزه است»! بعد هم دهان باز مي كنند، يعني در واقع در سپتيك باز مي شود، و به زنان و مرداني كه بيش از دو سه دهه هر سودايي به جز مبارزه با فاسدترين فاسدها را «طلاق» داده اند نسبتهايي مي دهند كه آدمي هركاري مي كند نمي تواند ميزان رذالتشان را باور كند. يك دور قبل مردكي كه سالهاي متمادي از قبل پول و امكانات اين مقاومت خورده و پروار شده بود بعد از بريدگي و به مداحي علني اين يا آن جناح رژيم روي آوردن، مدعي شد كه مجاهدين وابسته به آمريكاييها شده و از آنها پول مي گيرند! بگذريم كه همزادهاي همين موجودات مدعي هستند كه مجاهدين به آمريكايي ها پول مي دهند. ولي راستي كه اين خواب نمايي متضادي است. وقتي ساليان سال از خانه و امكانات مجاهدين همراه با هزينه هاي اجباري «زندگي در فرنگ» استفاده مي كردند خبري از پول گرفتن از آمريكايي ها و آمريكايي شدن نبود؟ واقعيت اين است كه اين ترهات في الجمله همه «هواهاي عفن» و «بخارهاي بدبو»ي سپتيك هاست. بي آزرمي هاي مشتي بريدة خائن كه در سخت ترين شرايط بر خون مجاهدان پاي گذاشته و ميدان نبرد را ترك كرده و به خدمت دشمن ضدبشري درآمده اند البته كه حدي ندارد، اما مهوع تر از همه حرفهاي حضرات در مورد اخلاقيات مجاهدين است. خوبي اش اين است كه طي اين سالها از دوستان تا نزديكان و همه كساني كه رابطه اي ولو ضعيف با مجاهدين داشته اند به تنزه و پاكي روابط دروني مجاهدين گواهي داده اند. و هر شاگرد مدرسه مبارزه و سياست هم مي داند كه پايداري زنان و مردان مجاهد در اشرف، آن هم طي اين همه سال، جز در ساية پاكترين مناسبات اخلاقي امكان عملي نداشت. اما گامي به جلو برداريم و سوال كنيم راستي كساني كه اين روابط عالي و مناسبات متعالي انساني را به تهمتهاي خود مي آلايند خود چه پرونده هايي دارند؟ مقاومت ايران تا كنون به شدت ابا داشته است كه در سپتيك هاي متحرك و ناطق را باز كند. تا به حال، و به هردليل، سعي براين بوده كه دندان خشم بر جگر خسته بفشاريم و دم برنياوريم. حداكثر اين كه به خودمان و رهبرانمان از زبان مولوي گفته ايم:

همچو يوسف گناه تو خوبي ست

جرم تو دانش است و خرسندي

اما اجازه دهيد از افراد به درآييم و اندكي هم به مبارزه با رژيم ضد بشري فكري كنيم. اگر به مرحلة مشخص مبارزاتي كه در آن قرار داريم نگاه كنيم مي بينيم كه آتشباري دشمن ضد بشر به نهايت خود رسيده و در يك جنون گاوي هيچ حد و مرزي اعم از سياسي و اخلاقي را مراعات نمي كند. در چنين شرايطي ما با «سپتيك هاي ناطق» چه بايد بكنيم؟ سكوت يك راه است. باز كردن پرونده هاي آنان هم به منظور خاموش كردن آتشباري وزارت اطلاعات يك راه ديگر. اما وقتي قرار باشد پرونده ها را باز كنيم، همانطور كه گفته شد، در سپتيك باز مي شود. نبايد كراوات زده، با كت و شلواري اتو كرده از «جنايتهاي مسيو شمر و يزيد» گفت. بايد بي پروا و پرده به همه و به تاريخ گفت كه يزيد يك «الدعي ابن الدعي» بيش نيست. البته اين ميزان صراحت كه به قول سعدي به دور از «دور نيكنامي» است مقداري با ادب رايج سرزميني كه در آن زندگي مي كنيم جور نمي آيد. ادب بورژوايي از ما «پرنسيب»هاي خودش را طلب مي كند. و حتي در قالب خيرخواهانه اش به ما سفارش مي كند كه در «سپيتك»ها را باز نكنيم و يا اگر هم باز كرديم «امانتداري كنيم» و جلو پخش «هواهاي عفن» آن را بگيريم. اما نبايد از ماركهايي كه به ما زده مي شود هراسيد. فراموش نكنيم كه در خرداد64 وقتي انقلاب دروني مجاهدين بيروني شد يك باره همه معلم اخلاق مجاهدين شدند و چه صفحاتي در ذم اخلاقي عملي كه مجاهدين كرده اند سياه شد. اما آنها كه كاغذها را سياه كردند با روي سياه خود چه كردند؟ فراموش نكنيم كه در آن زمان هم يك نفر، و فقط يك نفر، سينه سپر كرد و به ميدان آمد و همة تهمتها را به جان خريد تا ما، همگي ما، معناي عمق «چاه باطل» را بفهميم. و الان هم روضه خواناني كه به درس اخلاق دادن به مجاهدين پرداخته اند خوب است لحظه اي درنگ كنند. از خودشان بپرسند به راستي مجاهدين چه نفعي از افشاي رذائل اخلاقي يك بريده دارند؟ اما اگر پاي رژيم و وزارت اطلاعات در ميان است و مدار با آن بسته مي شود، بايد پذيرفت كه قضيه سر تا پا فرق مي كند. فصل بزرگ سرنگوني دجالان و «نوبت عاشقي» هاي بي پروا رسيده است. مرد و زن چنين ميداني هستيم؟

 

۱۱/۱۷/۱۳۹۱

اين رودهاي سرد


اين رودهاي سرد
بادها چه پر پيچ مي گذرند
با كلاف در هم وردهاشان...
اين رودهاي سرد كه در من مي وزند
به كجا مي ريزند؟

دريارچه اي بي پرنده
با جزيره اي نامسكون
و سربازي مجروح
خوابيده در نيزارهاي پر مه و رؤيا...

من ساكن قلبي نامسكونم
پر از رودهاي وبايي با آبهاي تلخ
و خونهاي گرم
و رؤياهايي كه هرچه مي كشم شان جاري اند...
10بهمن91